دنیای سیاه و سفید با روزهای تلخ…من از زندگی چیزی نفهمیدم و این را هم وقتی فهمیدم که آخرین تیر اسلحه ای که روی زمین افتاده بود را در مغز خودم خالی کردم. وقتی بیست و یک گرم از وزنم کم شد و آن بیست و یک گرم بالای تمام سرزمین های دنیا شروع به پرواز کرد فهمیدم که تمام مردم دنیا قطعاً از من خوشبخت تر زیسته اند. بگذارید از اول بگویم. من به دنیا آمدم. در یک روز نفرین شده برای من و سرنوشت ساز برای بشریت. پدر و مادرم را هرگز دوست نداشتم که اصلا نمی دانستم دوست داشتن یعنی چه. برای من...ادامه مطلب