۵ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

محله ما چه سرسبز بود(قسمت اول:داستان موسی)

محله نمی دانست که دین موسی چیست. اکثراً در دلشان می گقتند “اون جهوده”. اما در ظاهر بعضی ها بودند که موسی ارمنی صدایش می زدند و دلیلش را شجره‌نامه ی خاندانش می دانستند که در تاریخچه ی ذهنی بعضی از بزرگان محله به یاد می آمد. او هم البته فقط به همین لقب واکنش نشان می داد و دیگرانی که کلیمی صدایش می کردند، ندیده بودند که اصلا برگردد و نگاهی بیاندازد. کارش این بود که هر روز اول صبح با دست خالی بزند بیرون. چسبیده به دیوار، از کوچه‌ها رد شود و شب هم با دست خالی کنار دیوار بخزد و برگردد خانه‌اش. محله می‌گفت دیوانه است. هم کلیمی است و هم دیوانه است. بعضی ها هم بودند که به بزرگان اقتدا می کردند و می گفتند هم ارمنی است و هم دیوانه است. اما همه ی محله بالاتفاق می‌گفتند که لال هم هست. محله صدایش را نشنیده بود. اما اولین‌باری که صدایش درآمد، پای آن تیر چراغ برق بود. بالا را نگاه می‌کرد و با صدای خشک شده اش می گفت: “بیا پایین پسر… بیا پایین پسر… بیا پایین پسر…” هی تکرار می‌کرد. ابراهیم از تیرک بالا رفته بود. ابراهیم کارش این بود. ظهر که...

ادامه مطلب

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پتریکور

نوزدهم دی ماه سالی که برف می بارید

خواب می‌بینم که در یک اردوگاه، لابه لای زندانیان دیگر نشسته‌ام. پاهایم را توی شکمم جمع کرده ام و سرم را روی شان گذاشته‌ام. انگار قرار است تا ساعاتی دیگر ما را از آنجا به جای دیگری منتقل کنند. صدای همهمه‌ی جمعیت را می شنوم. می بینم که از لا به لای جمعیت آدم ها رد می شوم. آنها را کنار می زنم و خودم را هر طور که هست به اول صف می رسانم. بعد خودم را می‌بینم که خونین و مالین افتاده‌ام روی زمین و تکان نمی خورم. نفسم در خواب بند می آید. با شنیدن صدای بوق کامیون از خواب می پرم. کامیون را می بینم که از جلو، در چاله‌ای افتاده است. سربازها یک به یک پیاده می‌شوند و می روند کنار جاده و اغلب سیگار روشن می کنند و آنهایی که اهل سیگار نیستند وسایل و تجهیزاتشان را آرام آرام برمی دارند و می روند گوشه ای تا...

ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پتریکور

ورق پاره های زندان

«م» را برده بودند برای استنطاق. آن روز خیلی اوقاتش تلخ بود. در صورتی که ما برخلاف او وقتی ناممان را صدا می کردند برای استنطاق، ذوق می کردیم. برای آنکه بعد از چندین ماه بلاتکلیفی بالاخره خیال می کردیم تکلیف مان معین می شود و زودتر مرخص می شویم. از خصایص او موقع اوقات تلخی این بود که می خندید، خیلی زننده می خندید. هر وقت که می خندید، موهای تن من راست می شد. آن خنده یک آدم معمولی نبود و ته آن خنده یک دیوانگی پنهان بود. بعدها ضمن صحبت با من گفت موقع برگشتن از پیش مستنطق نزدیک خیابان سعدی جوان ها را دیده که خوشگل و قشنگ و تر و تمیز بوده اند و روحش پرواز کرده. بعد گفت که دَم در محکمه دختر جوانی را دیده که خیلی خوشگل بوده و شبیه دختر خاله اش بوده و همین که خواسته تا با دخترک حرف بزند پاسبان ها چشم زهره رفته اند و او هم دست کرده که پولی بدهد به آژان ها تا راحتش بگذارند و دیده که فقط ژیتون زندان در جیبش بوده و تمام.
به ما در زندان پول نمی دهند و به جای آن مهر می دهند که ژیتون صدایش می زنیم و در اصل کلمه ای فرانسوی است و ژتتون تلفظ صحیح آن است. در میان ما دکتر و لیسانسه زیاد است. ما طبیب درجه اول، حقوقدان، مهندس و همه نوع عالِمی در بین خودمان در زندان داریم. شب ها هر یک از آن ها راجع به مطلبی از تخصصِ خودش بحث می کند. آن ها که کتاب به ما نمی دهند، ما هم مجبوریم...

ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پتریکور

من آمده ام تا تو مُرده باشی!

هارولد پینتر نمایشنامه ای دارد به نام مستخدم ماشینی. دو شخصیت اند داخل یک اتاق به نام های «بن» و «گاس». کارشان این است که از طریق یادداشت ها یا نامه هایی که به دست شان می رسد و معلوم نیست از طرف چه کسی و چرا، آدم هایی را که اسم شان در نامه ها آمده و باز معلوم نیست که چه کسی هستند، به قتل برسانند. حالا نامه ای رسیده که در آن یکی از آن ها مامور کشتن دیگری شده. چرایش هم معلوم نیست. موضوع را انگار هر دو می دانند و هر دو...

ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پتریکور

Le mura di Ostia

جسد پیر پائولو پازولینی با  استخوان های شکسته و از فرم خارج شده در نوامبر سال ۱۹۷۵ در ساحل شهر اوستیا در نزدیکی شهر رم پیدا می شود.گزارش کالبدشکافی علت مرگ را ضرب و شتم شدید و زیر گرفته شدن چندین باره با اتومبیل و سپس سوختن با بنزین اعلام می کند. در حالیکه جزییات قتل جملگی بر یک انتقام خونین مافیایی دلالت دارند، پلیس ایتالیا نوجوانی هفده ساله با نام «پینو پلوزی» را در اتومبیل مفقود شده ی پازولینی دستگیر می کند و او به این قتل فجیع اعتراف می کند. او در تعریف ماجرا می گوید که با پیر پائولو در ایستگاه مرکزی قطار رم آشنا شده و به دعوت او با اتومبیل آلفا رومئوی این کارگردان به گردش رفته و سپس با هم شام خورده اند و بعد از شام به خواست پازولینی...

ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پتریکور