«م» را برده بودند برای استنطاق. آن روز خیلی اوقاتش تلخ بود. در صورتی که ما برخلاف او وقتی ناممان را صدا می کردند برای استنطاق، ذوق می کردیم. برای آنکه بعد از چندین ماه بلاتکلیفی بالاخره خیال می کردیم تکلیف مان معین می شود و زودتر مرخص می شویم. از خصایص او موقع اوقات تلخی این بود که می خندید، خیلی زننده می خندید. هر وقت که می خندید، موهای تن من راست می شد. آن خنده یک آدم معمولی نبود و ته آن خنده یک دیوانگی پنهان بود. بعدها ضمن صحبت با من گفت موقع برگشتن از پیش مستنطق نزدیک خیابان سعدی جوان ها را دیده که خوشگل و قشنگ و تر و تمیز بوده اند و روحش پرواز کرده. بعد گفت که دَم در محکمه دختر جوانی را دیده که خیلی خوشگل بوده و شبیه دختر خاله اش بوده و همین که خواسته تا با دخترک حرف بزند پاسبان ها چشم زهره رفته اند و او هم دست کرده که پولی بدهد به آژان ها تا راحتش بگذارند و دیده که فقط ژیتون زندان در جیبش بوده و تمام.
به ما در زندان پول نمی دهند و به جای آن مهر می دهند که ژیتون صدایش می زنیم و در اصل کلمه ای فرانسوی است و ژتتون تلفظ صحیح آن است. در میان ما دکتر و لیسانسه زیاد است. ما طبیب درجه اول، حقوقدان، مهندس و همه نوع عالِمی در بین خودمان در زندان داریم. شب ها هر یک از آن ها راجع به مطلبی از تخصصِ خودش بحث می کند. آن ها که کتاب به ما نمی دهند، ما هم مجبوریم...

ادامه مطلب