ورق پاره های زندان

«م» را برده بودند برای استنطاق. آن روز خیلی اوقاتش تلخ بود. در صورتی که ما برخلاف او وقتی ناممان را صدا می کردند برای استنطاق، ذوق می کردیم. برای آنکه بعد از چندین ماه بلاتکلیفی بالاخره خیال می کردیم تکلیف مان معین می شود و زودتر مرخص می شویم. از خصایص او موقع اوقات تلخی این بود که می خندید، خیلی زننده می خندید. هر وقت که می خندید، موهای تن من راست می شد. آن خنده یک آدم معمولی نبود و ته آن خنده یک دیوانگی پنهان بود. بعدها ضمن صحبت با من گفت موقع برگشتن از پیش مستنطق نزدیک خیابان سعدی جوان ها را دیده که خوشگل و قشنگ و تر و تمیز بوده اند و روحش پرواز کرده. بعد گفت که دَم در محکمه دختر جوانی را دیده که خیلی خوشگل بوده و شبیه دختر خاله اش بوده و همین که خواسته تا با دخترک حرف بزند پاسبان ها چشم زهره رفته اند و او هم دست کرده که پولی بدهد به آژان ها تا راحتش بگذارند و دیده که فقط ژیتون زندان در جیبش بوده و تمام.
به ما در زندان پول نمی دهند و به جای آن مهر می دهند که ژیتون صدایش می زنیم و در اصل کلمه ای فرانسوی است و ژتتون تلفظ صحیح آن است. در میان ما دکتر و لیسانسه زیاد است. ما طبیب درجه اول، حقوقدان، مهندس و همه نوع عالِمی در بین خودمان در زندان داریم. شب ها هر یک از آن ها راجع به مطلبی از تخصصِ خودش بحث می کند. آن ها که کتاب به ما نمی دهند، ما هم مجبوریم...

ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پتریکور

من آمده ام تا تو مُرده باشی!

هارولد پینتر نمایشنامه ای دارد به نام مستخدم ماشینی. دو شخصیت اند داخل یک اتاق به نام های «بن» و «گاس». کارشان این است که از طریق یادداشت ها یا نامه هایی که به دست شان می رسد و معلوم نیست از طرف چه کسی و چرا، آدم هایی را که اسم شان در نامه ها آمده و باز معلوم نیست که چه کسی هستند، به قتل برسانند. حالا نامه ای رسیده که در آن یکی از آن ها مامور کشتن دیگری شده. چرایش هم معلوم نیست. موضوع را انگار هر دو می دانند و هر دو...

ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پتریکور

Le mura di Ostia

جسد پیر پائولو پازولینی با  استخوان های شکسته و از فرم خارج شده در نوامبر سال ۱۹۷۵ در ساحل شهر اوستیا در نزدیکی شهر رم پیدا می شود.گزارش کالبدشکافی علت مرگ را ضرب و شتم شدید و زیر گرفته شدن چندین باره با اتومبیل و سپس سوختن با بنزین اعلام می کند. در حالیکه جزییات قتل جملگی بر یک انتقام خونین مافیایی دلالت دارند، پلیس ایتالیا نوجوانی هفده ساله با نام «پینو پلوزی» را در اتومبیل مفقود شده ی پازولینی دستگیر می کند و او به این قتل فجیع اعتراف می کند. او در تعریف ماجرا می گوید که با پیر پائولو در ایستگاه مرکزی قطار رم آشنا شده و به دعوت او با اتومبیل آلفا رومئوی این کارگردان به گردش رفته و سپس با هم شام خورده اند و بعد از شام به خواست پازولینی...

ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پتریکور